سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

خونه ما و اسباب بازی های بردیا

روزی هزار بار خونه ما این شکلی می شه و چند دقیقه مرتبه و دوباره این شکلی می شه!!! هیچ جوره هم مرتب نمی مونه. هر چی هم من حرص می خورم و جمع می کنم فایده ای نداره. آقای پدر هم نظرش اینه که سخت نگیر. تا بردیا بزرگ شه خونه این مدلی طبیعیه!!!!     خود آتیش پاره اش بین اسباب بازی های ریخته شده    این زرده که وسط خونه اس ،کیسه زباله رولی بوده که از توی کشو کابینت برداشته و الان به صورت کیسه زباله مچاله ای موجوده  ماشیناش که یا چرخ ندارن یا لاستیک  لپ تاپی که همین چند ماه پیش برای تولدش خریده بودیم و الان این مدلی شده دستای خودش که با خودکار ...
30 شهريور 1392

نمایشگاه مادر، نوزاد و کودک

جمعه ظهر من و پدر و پسر عازم نمایشگاه مادر، نوزاد و کودک شدیم. یه عالمه توی صف پارکینگ ایستادیم و توی خود نمایشگاه هم خیلی پیاده روی تا سالن های مادر و کودک بود. امسال نمایشگاه در محل نمایشگاه های بین المللی برپا بود و به جز نمایشگاه مادر و کودک سالن های دیگه ای هم مخصوص صنعت نان ،کیک ، شیرینی و نوشیدنی ها بودند.واسه همین هم خیلی شلوغ بود. خلاصه 3.4 ساعتی اونجا بودیم. بد نبود. زیاد به درد ما که نخورد. من فقط واسه بردیا 3.4 تا پازل و 2 تا کلاه خریدم.... توی خیابان و مسیر که بردیا طبق معمول همیشه دوست داشت خودش راه بره و حسابی بدو بدو کنه. اما توی سالن ها و غرفه ها به خاطر شلوغی اعصابش به هم می ریخت و دوست داشت همش بغل باشه که ...
24 شهريور 1392

دریاچه شورمست

چند روز پیش که یه تعطیلی کوچولو وسط هفته داشتیم تصمیم گرفته شد بریم پیک نیک و از اونجایی که مامان دنبال یه جایی بود که تا حالا نرفته باشیم و سر سبز هم باشه دریاچه شورمست رو پیشنهاد داد و بابایی هم استقبال کرد   و از اونجایی که  دریاچه شورمست جزو تفریحگاه های تهران محسوب می شه ما نیز فکر می کردیم بسی نزدیک باشه... این بود که هی رفتیم و رفتیم و رفتیم و بعد از 3 ساعت به دریاچه شورمست رسیدیم از تهران حدود 200 کیلومتر فاصله داشت!!! حالا چه کسانی و به چه علتی دریاچه شورمست رو جزو تفریحگاه های تهران به شمار آوردند بماند چون دیگه داشتیم می رفتیم ساری و بابایی پیشنهاد داد دیگه بریم دریا حالا که این همه اومدیم   و قیاف...
13 شهريور 1392

گیتار و گوزن

توی هفته پیش بود که وقتی بابایی از سر کار برگشت واسه بردیا دو تا هدیه خریده بود. از دیدن گیتار که خیلی ذوق کرد. چون همیشه خونه خاله عاطفه که می رفتیم یه راست می رفت سراغ گیتار عمو حسین و خونه بابا جمشید هم دائم سر وقت سنتور و سه تار بابایی بود...  از وقتی گیتار دار شده کم پیش میاد از خودش جداش کنه و خیلی دوسش داره. همون شب اول که گیتار و گرفته بود دستش و می چرخید و می خوند واسه خودش آماده بودیم بریم بیرون ولی باز ول کن گوزنش نبود آخرشم دید نمی تونه گوزن رو با خودش بیاره ولی گیتار و با خودش آورد   ...
8 شهريور 1392

من و کارام (5)

آخ که چقدر دوست دارم وقتی مامان می خواد تخت خوابشون رو مرتب کنه بپرم اون وسط و نزارم. هی مامان بکش ، من بکش... آخرشم که معلومه دیگه پیروزی با منه  مامان برام سفارش یه سرهمی برای پائیز و زمستون داده بود. وقتی تحویل گرفت تنم کرده بود تاچک کنه که همه چیش اندازم باشه و من دیگه نمی ذاشتم از تنم دربیاره. از رنگاش خوشم اومده بود و دلم می خواست تنم باشه  هیچ خوشم نمیاد توی کوچه و خیابون کسی و دستم و بگیره و مواظبم باشه. آخه خودم بزرگ شدم و دوست دارم کاملا مستقل عمل کنم  رفته بودم از توی کمد کلاهم و برداشته بودم و توی خونه سرم کرده بودم  خونه رو ترکوندم و خیلی هم خوشحال...
2 شهريور 1392
1